۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

برای همه آنانی که دستانشان به سخاوت بهار است...

برای همه آنانی که دستانشان به سخاوت بهار است...
1389/01/01



برای همه آنانی که دستانشان به سخاوت بهار است...
یادتان باشد، آدم ها، هرچند جنگل های انبوه به نظر می آید، اما تک درخت قد کشیده و در کویر هم برای خود قصه ای دارد و حکایتی، او را هم باید دید.



آی مردم! چشم باید شد برای دیدن بهار، بهاری که هزار در هزار بر لحظه، لحظه زمان می بارد. چشمه باید شد برای وضودادن لب ها که هزار در هزار، جویباران را به انتظار نشسته اند. نماز باید خواند، پس از اذان زمان که زمین را قد قامت الصلاة می خواند تا برخیزد و دوگانه ای بگذارد در آستان یگانه ای که زیبایی ها را، هزار در هزار، عیدانه نوروز به نگاه ها بخشیده است. آی مردم! زمین بیدار شده است و زمان نیز هم. زمین «جامه» نو می کند و زمان «جام». حیف نیست که ما خواب بمانیم وقتی خورشید عشق، «جان » ها را «جهان آشوب» می خواهد؟ حیف نیست زمین و زمان جان و جامه نو کنند و ما، اما، کهنگی های نازیبا، جانمان را به گروی کینه و حقد و حسد و قهر ببرد؟ حیف نیست هر«تار» و «پود» جامه برخی ها مان از خانه این و آن آمده باشد.
حیف نیست وقتی درختان لباس خود می پوشند و برگی - حتی- از درخت دیگر، به زور یا تزویر نمی ستانند، ما، بعضی هامان در جامه مان، هزار دست و هزار حق و هزار نگاه باشد؟ حیف نیست وقتی کبوتران، «دانه» خود می خورند ما برای لقمه دیگران «دام» بگذاریم ؟ ... حیف نیست؟... به زمین نگاه کنید و به زمان نیز هم. آیا خواندن «کتاب طبیعت» ما را به بازخوانی «کتاب خویش» وا نمی دارد؟ آیا چشمه های کوهساران، چشم ما را بر کوه هایی از کینه که گاه درونمان به «خورشید مهر» اجازه «طلوع» نمی دهد بینا نخواهد شد؟ آیا پرواز کبوتران ما را به فکر پاهای سنگین و سنگی ما وانخواهد داشت؟ راستی کم از کبوتریم ما، که توان پرکشیدن مان نیست؟
عشق باید خواند!
آی آدم ها! نوروز در راه است. به یاد آنانی باشید که دیری است اگر چه سال از پی سال گذرانده اند، روزی نو نکرده اند و جامه نیز. هستند حسرت به دلانی در گوشه، گوشه شهر و روستایمان چشم به راه پس جای دوری نمی رود اگر لذت پوشیدن یک پیراهن، یک شلوار، یک کفش را به آنان هدیه کنیم. جای دوری نمی رود، باور کنید. یادتان باشد، آدم ها، هرچند جنگل های انبوه به نظر می آید، اما تک درخت قد کشیده و در کویر هم برای خود قصه ای دارد و حکایتی، او را هم باید دید. و آدم های تنها را نیز هم. پس وقتی دور هم جمعید، اهل فامیل یادتان باشد، شاید همسایه شما، همان درخت تنها باشد که هیچ درختی را خوشایند نیست، در خانه او را هم بزنید به مهربانی، به احوال پرسی و بازهم مطمئن باشید جای دوری نمی رود!
نویسنده:مجیدرضا فکری
گردآوری:گروه خبر سیمرغ
www.seemorgh.com/news
منبع:اختصاصی سیمرغ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر