۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

حرف هایی برای گفتن(به زبان خودمانی)

حرف هایی برای گفتن(به زبان خودمانی)

مناجات نامه ای که خواندش لطف است,اندیشیدنش رحمت

همیشه یه حرف هایی هست که ادم تو ذهنش به خودش میگه و شاید نوشتنش تنها مرحمی باشه به یه زخم شاید هم نباشه شاید هم یه جور خالی کردن خودت باشه .

داستان کهنه من داستان دیروز و امروز نیست داستان فردا و اینده است که هیچ جوری نمیشه جلوی اون رو گرفت موضوعی که هیچ کدوم از ما به اون دقت نمیکنیم .

به نام آغاز کننده شادی ها

خدایا به وجودت که هر لحظه با ماست به بزرگی تو قسم که سخن راستت شده چراغ راهم به حرف های قشنگت که منو میبره به اسمون همون اتاق ابی من سوال بی جوابم رو هیچ کس جواب نمیده سوالم از یه احساس و جوابشم هیچ کس نیست .بهم میگن واسه هر کاری زوده بچه بودیم گفتن بزرگتر میشی عشق واسه ات زوده .بزرگ شدیم باز هم میگن هنوز زود .مگه تو نگفتی دروغ گناه پس چرا بزرگتر ها که میدونن گناه هی میگن زوده میگن مصلحت اینه یعنی مصلحت اینه دروغ بگن گناه کنن

باز ما هم گناه کنیم دروغ نگیم .این دیگه چه دنیایی!

ادما به هم دروغ میگن, چون مصلخت اینه یعنی میتونن میتونن به دلشون هم دروغ بگن.؟

در بی کران زندگی دو چیز افسونم ,می کند

ابی اسمان را که میبینم و میدانم که نیست

خدا را که نمیبینم و میدانم که هست .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر